کد خبر: ۹۲۱۶۲
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۱ 10 September 2015
اعتراف می‌کنم بیش از 30 جلد کتاب در کتابخانه‌ام دارم که هنوز حتی دو صفحه‌شان را هم نخوانده‌ام. اعتراف می‌کنم بیش از دو ماه است که حتی قدمی هم به سمت کتاب خواندن برنداشته‌ام و هیچ تلاشی برای تمام کردن یک کتاب انجام نداده‌ام. خودم از این اعتراف‌های سهمگین، «شرمنده»‌ می‌شوم اما باز هم تاکید دارم که یک «کتابخوان» حرفه‌ای هستم. اثرات این کتاب نخواندن، در ذهنم رسوب کرده. درست مثل فوتبالیست‌هایی که در زمان تعطیلات بین دو فصل، تمرین نمی‌کنند و در شروع مسابقات، با کوهی از اضافه وزن پا به میدان می‌گذارند، من هم دچار «چاقی ذهنی» شده‌ام و ذهنم اضافه وزن پیدا کرده. با این حال، هنوز هم حسی شبیه آنها که هر روز یک کتاب جدید در دست می‌گیرند و با دقت می‌خوانند و حاشیه‌نویسی می‌کنند به‌ام دست می‌دهد و به خودم مغرورم. دچار نوعی جنون شده‌ام که به آن «خودکتابخوان‌انگاری» می‌گویم. به کتابفروشی می‌روم ـ فرقی نمی‌کند «کتاب کمند» باشد یا «کتاب زمان» ـ ، در قفسه‌ها جست‌وجو می‌کنم، درباره جدیدترین کتاب‌های راه یافته به بازار سوال می‌پرسم و در نهایت توی رودربایستی فروشنده که از اتفاق رفیق شفیق هم هست، گیر می‌کنم، کتابی می‌خرم، به خانه می‌برم، دو ـ سه روزی روی میز تحریر نگه‌اش می‌دارم و بعد که قرار است جای بیشتری روی میز تحریر باز کنم، به جمع کتاب‌های خوانده نشده کتابخانه‌، اضافه‌اش می‌کنم.

مرض من واگیردار نیست؛ اما مهلک است. این ذهن چاق و چربی گرفته، عاقبت سکته می‌کند و تمام. یعنی دست آخر به جایی می‌رسد که یک مشت عقاید تار عنکبوت گرفته و در جا زده را در خود جای داده و فقط همین تفکرات را در مکان‌های مختلف و در کنار انسان‌های مختلف بروز می‌دهد تا بگوید من یک «کتابخوان حرفه‌ای» هستم.

ولی واقعاً چرا دچار مرض خودکتابخوان‌انگاری شده‌ایم؟ ما که هر روز وقت داریم در تلفن‌های هوشمندان و در میان گروه‌های مختلف، مطالب متعددی را از اول تا آخر بخوانیم، ساعت‌ها به عکس‌های اینستاگرام نگاه کنیم و در فیس‌بوک بچرخیم، چرا نباید کتاب بخوانیم؟ آیا نیازی به کتاب احساس نمی‌کنیم؟ آیا کتاب خواندن کار سختی است و ما دچار تنبلی و بی‌حالی شده‌ایم؟ یا آنقدر بزرگ شده‌ایم که می‌ترسیم عقایدمان دچار «خلل» وارد شود و پایه‌های نظری‌مان با چالشی بزرگ دست و پنجه نرم کنند؟ اینها همه بهانه است که وقت نداریم و به جز کار، فعالیت دیگری از دست ذهن و جسم خسته‌مان برنمی‌آید. هر شب 15 دقیقه کتاب خواندن، یا هر صبح 20 دقیقه مطالعه، جای زیادی از زندگی‌مان اشغال نمی‌کند.

حقیقت آن است که هم کتاب خواندن را بلد نیستیم و هم نمی‌دانیم نتیجه کتاب خواندن چه می‌شود. شاید بسیاری بگویند کتاب خواندن و دانا شدن و خردمندانه زیستن، دردی از زندگی‌های امروزمان دوا نمی‌کند؛ چون در دنیای کنونی، کاری که از دست «زبان» برمی‌آید، از دست «ذهن» ساخته نیست. ولی اینها هم دلایل محکمی نیست. کتاب نمی‌خوانیم چون نمی‌دانیم که نمی‌دانیم!

یادداشت: سعید ابوالقاسمی

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار