در پرونده ای که از نظرتان خواهد گذشت، زنی جوان تنها با یک خطا باعث نابودی زندگی خود شد؛ چراکه به جای بی توجهی به پیامک های دریافتی از سوی فرد ناشناس، در ابتدا به عنوان سرگرمی و بعد به عنوان عادت و نهایتا به عنوان عشقی خیالی به این پیام ها واکنش نشان داد تا جایی که با دست خودش، بنای زندگی اش را ویران کرد.
نسرین، زن جوانی که با سر و وضعی نامرتب و خون آلود به دایره مشاوره کلانتری اصفهان مراجعه کرده بود، در حالیکه شکایت خود را از شوهر شیشهای اش تنظیم میکرد، گفت: از دست شوهرم امنیت جانی ندارم؛ او بسیار بدبین است و خیال می کند با مرد غریبه ای رابطه دارم.
نسرین با چشمانی اشکبار در شرح ماجرای زندگی خود گفت:
" فقط تا دوم دبیرستان درس خواندم؛ وسط سال بود که به بهانه اینکه درسها سخت است و مغزم کشش آنها را ندارد درس و مدرسه را رها کردم و خانه نشین شدم.
بهتر از این نمیشد؛ صبحها بدون هیچ اضطراب و دغدغه ای برای درس و مشق و امتحان تا ساعت 9 صبح میخوابیدم و بعد با آرایشی غلیظ راهی کوچه و خیابان می شدم؛ از آنجاییکه زیبایی ظاهری داشتم بسیار مورد توجه جوانان و نوجوانان بودم تا اینکه با یکی از آنها به نام احمد رابطه تلفنی برقرار کردم و میخواستم با او ازدواج کنم.
هرچه پدر و مادرم نصیحتم می کردند بی فایده بود؛ پدرم وقتی قضیه رابطه من و احمد را فهمید برای اینکه انگشت نمای در و همسایه نشود با زبان خوش کار اشتباهم را گوشزد کرد و هنگامی که بی توجهی ام را دید، متوجه شد که با زبان خوش نمی تواند جلودارم شود؛ برای همین یکی دوبار متوسل به زور شد و خواست با کمربند به راهم بیاورد اما هربار میان ضربات دوم و سوم کمربند که در دستان پدرم در هوا می چرخید و به شدت بر بدنم فرود میآمد مادرم دخالت می کرد و قائله پایان می یافت.
افسوس که نه نصیحت های دلسوزانه مادر و نه ضرب و شتم پدر هیچ کدام افاقه نکرد و پدر و مادرم که از دست من به ستوه آمده بودند دست به دامان عمه ام شدند و او که دایه ای دلسوزتر از مادر شده بود با تعریف و تمجید از من نزد دیگران، سعی کرد شوهری برایم پیدا کند.
بعد از یک هفته با خوشحالی و طلب مژدگانی خبر آورد که برادر همسایهشان آخر هفته به همراه خانواده به خواستگاری ام می آید.
با شنیدن این خبر ناراحت شدم و با مادرم جر و بحث کردم؛ چون دوست داشتم با احمد که به خاطرش همه کتکها و طعنه و کنایه ها را به جان خریده بودم ازدواج کنم اما ظاهرا مخالفت من بیفایده بود.
بعد از چند روز، عباس به همراه خانوادهاش به خواستگاری من آمد و به اجبار عمه و پدر و مادرم به عقد یکدیگر درآمدیم؛ هیچ علاقه ای به او نداشتم و عمه میگفت عشق و علاقه بعد از ازدواج به وجود می آید و عشق و عاشقی کوچه و بازار دوامی ندارد...
در کمتر از دو ماه با عباس ازدواج کردم و برای اینکه رابطه با احمد برایم دردسرساز نشود به پیشنهاد عمهام راهی یکی از شهرهای اطراف شدیم؛ عباس هم بعد از چند روز به همان شهر منتقل شد.
شوهرم مرد خوبی بود و تلاش میکرد در زندگی کم و کسری نداشته باشم؛ من هم وقتی تلاشش را دیدم کمی عاقل شدم و سعی کردم دل به زندگی بدهم و فکر احمد را از سرم بیرون کنم.
بعد از دو سال، خداوند فرزندی به ما عطا کرد و عباس برای خوشحال کردنم به مناسبت تولد فرزندمان یک خط و گوشی تلفن همراه برایم خرید.
از آن پس با گوشی خود به دوست و آشنا پیام میدادم تا اینکه یک روز پیامی زیبا و عاشقانه از شماره ای ناشناس دریافت کردم و به تصور اینکه یکی از اقوام است جوابش را دادم.
تبادل پیام ها از جانب من و آن شخص ناشناس دوماه طول کشید؛ یکی دو بار هم تلفنم زنگ خورد که به محض شنیدن صدای زنگ، گوشی را قطع می کردم تا اینکه یک روز شخص ناشناس دوباره تماس گرفت و خود را بهروز معرفی کرد؛ من از او خواستم که دیگر مزاحم نشود ولی او دست بردار نبود؛ مدام به تلفن همراهم زنگ می زد و ابراز علاقه می کرد.
آنقدر مهربان و آرام بود که ناخواسته مجذوبش شدم؛ ارتباط تلفنیمان مخفیانه و دور از چشم شوهرم صورت میگرفت؛ چندین بار یکدیگر را ملاقات کردیم و او گفت که به من علاقهمند شده است و قصد دارد با من ازدواج کند.
آنقدر از علاقهای که به من دارد و زندگی زیبایی که قصد دارد برایم بسازد گفت که خاماش شدم. عشق بهروز چشمانم را کور کرده بود به طوریکه دیگر نمی توانستم عباس را تحمل کنم. براي همين بناي ناسازگاري گذاشتم و بهانهجويي و بداخلاقي را به حدي رساندم كه مجبور شد طلاقم دهد.
رویای ازدواج با بهروز به قدری برایم جذاب شده بود که حتی فرزندم هم به موجودی اضافه و مزاحم آزاديهايم تبدیل شده بود؛ لذا او را به عباس سپردم و بعد از بخشيدن مهريهام از او جدا شدم؛ هنگام خداحافظی، عباس با چشماني اشكآلود، به خدا واگذارم كرد و من هم سرمست از آزادي و وصال بهروز، چشمانم را بر روي حقيقت بستم.
پدر و مادرم مرا از خود راندند و من هم بدون هيچ عاقبتانديشي با مهريهاي اندك با بهروز ازدواج كردم و اين در حالي بود كه خانوادهاش هرگز مرا به عنوان عروس خود نپذيرفتند.
بعد از 5 ماه زندگي مشترك، بهروز چهره واقعياش را نشان داد و متوجه شدم که به شيشه اعتياد دارد و چندين مرتبه به خاطر مصرف و حمل موادمخدر دستگير شده و به زندان افتاده است. الان بهروز مدتی است که به من بدبین شده و آن بهروز عاشق و شیدا نیست و مدام به من گیر می دهد و مرا زیر نظر دارد.
امروز هم وقتی در حال صحبت كردن با تلفن بودم، ناگهان بهروز به طرفم حملهور شد و مرا مورد ضرب و شتم قرار داد و مجروح کرد.
اكنون كه به گذشته فكر ميكنم ميفهمم که بهروز نمونه واقعي شيطان بود كه ماموريتي جز نابود كردن زندگي و آرامشام نداشت. اگر همان روز متوجه شده بودم كه شمارهاي را اشتباه گرفتهام و جواب آن شخص ناشناس را نميدادم، امروز زندگيام را تباه شده نميديدم. هرگز فكر نميكردم که يك پیامک ناشناس، باعث دگرگوني زندگيام شود.
وقتی از شوهرم جدا شدم و با بهروز ازدواج کردم اصلا فکر نمی کردم که عاقبت زندگی آرام و زیبایم به اینجا ختم می شود که زیر مشت و لگدهای این مرد سنگ دل با مرگ دست و پنجه نرم کنم.
افسوس که گذشته هرگز باز نمی گردد...
سارق اينترنتي در اصفهان دستگير شد
سرهنگ مرتضوي گفت: در پي شكايت يكي از شهروندان مبني بر اينكه حساب وي به صورت اينترنتي مورد سرقت قرار گرفته است، بررسي موضوع در دستور كار كاراگاهان پليس فتا قرار گرفت.
وي افزود: با بررسيهاي انجام شده در فضاي سايبر و انجام اقدامات فني، متهم شناسايي و دستگير شد.
رييس پليس فتا استان اصفهان اظهار كرد: متهم پس از مواجهه با مدارك و مستندات پليس به بزه انتسابي اقرار و انگيزه خود را كسب مال عنوان كرد.
سرهنگ مرتضوي تصريح كرد: سرقت از حساب، درصد بالايي از جرائم سايبري را تشكيل ميدهد و يكي از مهمترين عواملي كه باعث بروز سرقتهاي اينترنتي ميشود واگذاري كارتهاي اعتباري به ديگران و يا افشاي رمز و اطلاعات حساب بانكي است، لذا توصيه ميكنيم كارتهاي بانكي خود را به هيچ وجه در اختيار افراد غير حتي نزديكان خود قرار ندهيد و اگر مجبور به انجام اين كار شديد سريعا نسبت به تغيير رمز آن اقدام كنيد؛ همچنين در حفظ و نگهداري اطلاعات حساب بانكي خود نهايت دقت را داشته باشيد.