به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت شصت و سوم
اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۶ درحال نقاهت بودم .
سه ماه حقوق نگرفته و دچار مشکل معیشتی بودم .
قادر به رفتن محل کار نبودم که پیگر حقوق خود باشم .
پدرم را به سپاه ناحیه مرکزی فرستادم تا پیگیر حقوقم باشد .
ایشان رفته بود قسمت امور مالی سپاه و گفته بود چرا حقوق پسرم که مجروح شده و در منزل بستری است را نمی دهید ؟
آنها گفته بودند .
حاج آقا جلو لیست حقوقی غلامعباس حسن پور (ن ، ک) خورده است .
پدرم پرسیده بود نون و کاف دیگه چیه ؟
آنها به شوخی گفته بودند حاج آقا
(ن ، ک ) یعنی ندهید کافر است !
پدر تعجب کرده بود و گفته بود یعنی تو می گی مش غلامعباس کافر شده ؟!
و اگر کافر شده پس چرا نماز می خوانه و اون همه ترکش چیه که بدنش را سوراخ کرده .
فردا می رم تهران پیش آقای خمینی پسر عمویم در جماران خدمت می کنه .
ببینم مش غلامعباس کافر شده یا شما که سه ماه خانواده یک رزمنده و مجروح را بدون حقوق گذاشته اید ؟ .
البته سهل انگاری از واحد تعاون سپاه بود که گزارش مجروحیت من را به قسمت کارگزینی محل خدمت ارائه نکرده بود و کارگزینی هم برای من غیبت رد کرده بود .
وقتی می بینند که پدرم جدی گرفته است . می گویند آقای حسن پور شوخی کردیم .
(نون کاف) یعنی اینکه حقوق ایشان را پرداخت نکنید تا به کارگزینی محل خدمت مراجعه کند .
پدرم به کارگزینی مراجعه و جریان مجروحیت و دوران نقاهت من را به آنها گفته بود و آنها نیز جلو حقوق من را باز کرده بودند و گفته بودند که لازم است گواهی استراحت پزشکی غلامعباس حسن پور را برای ما بیاورید .
حقوق سه ماه من را که دوازده هزار تومان بود دریافت نموده و به منزل برگشت .
چند روز بعد به کمیسیون پزشکی بنیاد شهید مراجعه کردم .
موقتا" ۴۰ درصد جانبازی و سه ماه مرخصی استعلاجی دادند تا به محل کار خود ارائه نمایم .
خاطره ادامه دارد..