ساکنانی که تمام آنها تبعه افغانی هستند و در سال‌های گذشته از ترس طالبان فرار را بر قرار ترجیح داده و جایی جز ایران و قم را برای پناهجویی نیافته‌اند. برخلاف ساکنان افغانش «عرب نشین‌ها» نام دیگر این محله است.
کد خبر: ۱۵۵۸۷۷
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۴ 02 January 2016
به گزارش تابناک قم، تا چشم کار می‌کند بیابان است. جایی وسط بیابان 2 کودک به دنبال هم افتادند و با پاهای برهنه روی سنگ و کلوخ و شیشه‌های افتاده روی زمین می‌دوند. انگار هیچ هراسی از آسیب ندارند. زنی مسن از میان شاخه‌های خشک که روی هم تلنبار شده تلاش می‌کند شاخه‌ای را جدا کند تا آتشی بیفروزد.

هنوز وارد محل نشده‌ایم که دورمان جمع می‌شوند. اینجا غریبه برای مردم نشان از خیر بوده که برایشان ارمغانی دارد و هر کس زودتر خود را به غریبه برساند برنده است. این جا محله‌ای است در خیابان ظهور و در نزدیکی مسجد مقدس جمکران که در یک نما می‌تواند گنبد و گلدسته‌اش را با خانه که نه، آلونک‌های کاهگلی و حلبی این محل دید. محله‌ای که به حلبی‌آباد معروف است. نام حلبی‌آباد که می‌آید می‌توان تا ته قصه را خواند. جایی که ثانیه‌ای زندگی در آن صبری می‌خواهد ایوب‌وار...

اینجا محلی است در شهر قم و در نزدیکی یکی از پرترددترین مراکز مذهبی شهر که بسیاری از مردم حتی از وجود این محله خبر ندارند. حلبی‌آباد انگار هیچ شباهتی به شهر قم و مردم آن ندارد.

آدم‌ها و کوچه‌های این محل فرسنگ‌ها از شهر فاصله دارند. انگار اینجا می‌توان معنای واقعی حاشیه را درک کرد. اهالی این محل یا پیر و فرسوده‌اند و دست روزگار برایشان کسی را باقی نگذاشته است و یا باز همین روزگار خمیده‌شان کرده و راهی برایشان نمانده است. کودکانش هم که بیابان‌های اطراف خانه‌شان را از بر هستند؛ با کلوخ‌ها و سنگ‌هایش روزها را می‌گذرانند و از کودکان شهر سال‌ها فاصله دارند.

وضعیت خانه‌ها هم اسف‌بار است. خانه‌هایی با اتاق‌های 20 متری و سقف‌هایی کوتاه و کاهگلی که با کمک تیرهای چوبی سرپا ایستاده‌اند و با سقف‌هایی از حلب ترکیب شده‌اند. هر آنچه که خار آمده در ساخت خانه‌های این محل به کار آمده و ترکیبشان آلونک‌هایی را تشکیل داده که سقف بالای سر این مردم است. 

حلب‌های کهنه و چوب و کاهگل و حتی پارچه نوشت‌های خوش آمدگویی و تسلیت دست به دست هم داده‌اند که مردم این محل سقفی را بالای سر خود داشته باشند. وارد محل که می‌شوی ترکیب ساختمانی 3 طبقه با خانه‌هایی که کپر برایشان اسم برازنده‌ای است توی ذوق می‌زند. ساختمانی که متعلق به مردی پاکستانی بوده که هر طبقه از این ساختمان را ماهانه 60 هزار تومان اجاره داده است. این را «دنیا حسنی» یکی از ساکنان همین خانه گفت و افزود: 15 سال است که به خاطر جنگ از افغانستان فرار کرده‌ایم و همراه شوهر و 5 فرزندم ساکن این محل شده‌ایم و یک طبقه از این ساختمان را برای زندگی اجاره کردیم. وقتی از دنیا پرسیدیم چرا اینجا؟ می‌گوید: شما جایی را در شهر سراغ دارید که با این پول و 5 بچه به ما خانه اجاره دهند؟

همزیستی غیرمسالمت‌آمیز

وارد یکی از حیاط‌ها که می‌شویم ماجرا بدتر هم می‌شود. حیاطی که در 7 - 8 خانه که نه آلونک به رویش باز می‌شود. همه اعضای این خانه‌ها از یک سرویس بهداشتی استفاده می‌کنند، در حالی که چشم دیدن هم را ندارند. انگار رقابت اهالی برای گرفتن مواهب مردمی ناسالم بوده و برخی از همین کمک‌ها به آب و نانی رسیده‌اند.

یکی از اهالی محل می‌گوید: اگر خیّری خواست کمک کند به دست خود فرد برساند، چون بعضی از اهالی محل زودتر خبردار می‌شوند و همه کمک‌های مردمی را برای خود بر می‌دارند و حتی اگر آن جنس اهدایی را نیاز نداشته باشند، به دیگران می‌فروشند.

ساکنانی که تمام آنها تبعه افغانی هستند و در سال‌های گذشته از ترس طالبان فرار را بر قرار ترجیح داده و جایی جز ایران و قم را برای پناهجویی نیافته‌اند. برخلاف ساکنان افغانش «عرب نشین‌ها» نام دیگر این محله است. محلی‌ها می‌گویند این نام از جایی می‌آید که مالک زمین‌هایی که بر رویش خانه ساخته‌اند یک مرد عرب بوده که زمینش را رایگان در اختیار این بی‌پناهان قرار داده است.

کمک‌هایی که حاشیه‌نشینی را تقویت می‌کند

محلی که حاصل مهاجرت است و از طرف دیگر پیدایش آن سبب مهاجرت می‌شود و آن را ترویج می‌دهد. چه بسیارند خانواده‌هایی که وضع نسبتا خوبی دارند اما این محل را به علت مزایایش از جمله کمک‌های مردمی و خانه‌های رایگان انتخاب کرده‌اند و یا از شهر قم عازم این محل شده‌اند.

زهرا حسینی یکی از اهالی محله حلبی آباد که 7 سالی می‌شود از شهر قم راهی این محله شده است. گویا سختی زندگی در این محل آنقدرها هم به کام ساکنانش سخت نیست، چون مزیت‌هایی دارد که آنها را از شهر به این محل جذب کرده است.

زهرا 65 ساله که در حال تلاش برای شکاندن شاخه خشکی است در باره دلیل آمدنش به این محل می‌گوید: از 15 سال پیش از افغانستان فرار کردیم و همراه با هم محلی‌ها راهی ایران شدیم. چند سال اول را در شهر قم زندگی می‌کردیم اما من به تنهایی توان کنترل زندگی در شهر را نداشتم و حالا 7 سال است که ساکن این محل هستم و حداقل کرایه خانه نمی‌دهم و سقفی بالای سرم است.

از دخل و خرج زندگی‌اش که می‌پرسم می‌گوید: مردمان مسلمان کمک می‌کنند، غذا و لباسی برایمان می‌آورند و با همین کمک‌ها  زندگی می‌کنیم.

زهرا قربانی 22 ساله که 2 فرزند 7 و 4 ساله‌اش در بیابان‌های بی‌آب و علف این محل دنبال هم افتاده‌اند در رابطه با دلیل زندگی‌اش در این محله، می‌گوید: 9 سالی است که از افغانستان به همراه خانواده‌مان وارد ایران شدیم و از طریق آشنایان اینجا را پیدا کردیم و ساکن شدیم. شوهرم کارگر ساده‌ای است که نصف سال را کار ندارد و چاره‌ای جز زندگی در این محل نداریم.

سفره‌های دلشان باز است

اهالی این محل هر غریبه‌ای که می‌بینند سفره دلشان را باز می‌کنند و از غم و نداری می‌گویند، بلکه آن غریبه گره از مشکلاتشان باز کند.

فاطمه اسماعیلی اما بین اهالی محل معروف است. بانویی 68 ساله که تنها 3 سال از دیدن دنیا سهم داشت و 65 سال پیش بر اثر بیماری سرخک نابینا و چشم‌هایش تخلیه شده بود. فاطمه حالا با پسر، عروس و نوه‌هایش زندگی می‌کند؛ پسری که دستش را از دست داده و خانه‌نشین شده و چیزی برای گذران زندگی‌شان ندارند. او که مشکلات زندگی سبب شده پیر و فرتوت‌تر از آنچه که باید به نظر بیاید می‌گوید: اگر چشم داشتم حداقل کار می‌کردم و زندگیمان را می‌گذراندم، در همین محل خانم‌هایی هستند که برای برداشت پسته و پنبه و انار کار می‌کنند و با درآمدی که دارند زندگی‌شان را می‌چرخانند، اما من حداقل چشم هم ندارم که بتوانم زندگی‌ام را ببینم.

اسماعیلی تمام نیازهای زندگی‌اش را به صف کرده بلکه فرجی شود و زندگی رنگ و رو رفته‌شان جان تازه‌ای بگیرد. به قول خودش چراغ برای گرما وخامت اوضاع را بیش از پیش معین می‌کند . در خانه‌هایی با دیوارهای کاهگلی و در میان شب‌های سرد زمستان بیابان، زنی 68 ساله تنها به دنبال چراغی است که او هم از گرما سهمی داشته باشد. بشکه‌های رنگارنگی که در حیاط خانه‌ها به صف شده‌اند نشان از این است که اهالی این محل برای گرم ماندن خانه‌هایشان باید بهای سنگینی بپردازند.

«یک بشکه برای ما 2 تا 3 هفته بیشتر کفاف نمی‌دهد.» این گفته تحفه حسنی است که از وضعیت خرید نفت دلش پر است. می‌گوید: 7 فرزند دارم و برای خانواده 9 نفره‌ای مثل ما که از چند چراغ استفاده می‌کنیم مصرف نفت بسیار بالا است. هر 2 -3 هفته یک بار باید 37 هزار تومان برای خرید نفت مورد نیاز بپردازیم.

تعبیر تدریجی یک کابوس

دغدغه اصلی این خانواده‌ها، پول است که باید برای تمدید مهلت اقامت خود بپردازند تا از مرز رد نشوند. «زهرا قربانی» فیش‌های بانکی را نشانم می‌دهد و می‌گوید: اگر این فیش‌ها را پرداخت نکنیم باید از ایران خارج شویم. حتی اگر دیر پرداخت کنیم جریمه می‌شویم. این محل پر است از خانواده‌های تبعه افغانی که نه کارت اقامت دارند و نه پاسپورت و تنها از سر بی‎قانونی وارد کشور شده و در این محله به دور از شهر ساکن شده‌اند.

از دلیل مهاجرتشان که می‌پرسم می‌گوید: زندگی در افغانستان برای ما از اینجا بدتر بود اما البته در خانه خودمان بودیم و نگرانی آواره شدن نداشتیم اما امکانات افغانستان با توجه به این‌که ما در نواحی کوهستانی زندگی می‌کردیم بهتر از این نبود، امنیت هم که نداشتیم، هنوز هم افغانستان امنیت ندارد و کشتار، فراوان است.

با تمام شرایط وخیم زندگی در حلبی آباد، اهالی این محل به تحصیل فرزندانشان بی‌توجه نیستند. بیشتر کودکان این محل و به خصوص پسرها با وجود فاصله طولانی از مدارس، تحصیل می‌کنند. امری که با توجه به ویژگی‌های محله حاشیه‌ای چون حلبی‌آباد جالب به نظر می‌رسد. یکی از این کودکان نرگس 7 ساله است که امسال کلاس اول را آغاز کرده و مسیر خانه تا مدرسه را با سرویس طی می‌کند . نزدیک‌ترین مدرسه به حلبی آباد در محله 5 امامزاده در نزدیکی جمکران است که با پای پیاده بیش از نیم ساعت از حلبی آباد فاصله دارد و بچه‌ها باید از خیابان تنگ و باریکی چون ظهور بگذرند که ماشین‌ها در آن با سرعت بالا حرکت می‌کنند.

کبری طباطبایی از دیگر اهالی این محل است که به همراه همسر و 7 فرزندش حلبی‌آباد را برای زندگی انتخاب کرده‌اند. او درباره شغل همسرش می‌گوید: قبلا همسرم کارگر بود اما حالا از کار افتاده شده و تنها چوپانی می‌کند و گله‌های گوسفند را در همین اطراف برای چرا می‌برد. گوسفندهایی که در نزدیکی همین محل در زیرسقفی اطراق کرده‌اند و شاید بتوان به جز اهالی محل، آنها را تنها عامل حیات بخش در این اطراف به حساب آورد.

محله‌ای که با 35 خانوار وسط بیابانی از شهر قم بنا شده و هیچ نشانی از رفاه و آسایش را نمی‌توان در آن یافت؛ جایی که بیش از 200 نفر جمعیت دارد و روز به روز هم بر جمع مهاجران آن افزوده می‌شود، چرا که محله‌های حاشیه‌ای اینچنینی و سکونتگاه‌های غیررسمی جدای تمام مصائب و مشکلات و آسیب‌هایی که به وجود می‌آورند خود عاملی می‌شوند در تشدید روند مهاجرت غیرقانونی. این افراد با تجمع در یک محل سبک زندگی خود را حفظ کرده و به عبارت دیگر از مرکز فاصله گرفته و خود به حاشیه می‌روند.

در میان خانه‌های محقر و فرسوده این محل اتاقی با پرچم‌های سیاه «یاحسین» توجه را جلب می‌کند. انگار عشق حسین(ع) مرکز و حاشیه نمی‌شناسد. خانه به خانه می‌گشتیم که مردم از اطرافمان متراکم شدند. غریبه‌ای دیگر انگار از راه رسیده بود و باز سوت. آغاز رقابت اهالی محل به صدا درآمده بود، زهرا، شاخه خشکی را که به زحمت بیرون کشیده بود رها کرد، نرگس اما گوشه‌ای نشسته و شیشه‌ای که در پایش فرو رفته بود را به زحمت در می‌آورد...

منبع: همشهری
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار