تو بزرگ بودی محمود! آنقدر بزرگ که می شد در سایه سار قامتت به امنیت و آرامش آسود. حتی میشد در پناه هیبت نامت از جاده های پر خطر گذشت.
میشد در کنار پرچم لشکرت از قله ها گذشت. میشد ....اما جایت خالی است محمود! خیلی هم خالی است. اصلا شهید، مثل فقیه است. جایش خالی میماند و هیچ کس و هیچ چیزی جایش را پر نمی کند، که پس از او اگر فقیهان پرشمار هم بیایند، باز جای فقیه رفته، خالی خواهد ماند که ما بر این باور مومنیم «اذامات العالم الفقیه ثلم فی الاسلامه ثلمه لایسد هاشئ»
آری اگر هزار در هزار هم بشوند فقیهان باز هر ستاره نوری دارد و هر گل بویی، و تفقهگران شهادت هم این گونه اند، اگر سرداران و فرماندهان به هزار در هزار هم برسند، باز در کتاب جهاد و شهادت جای تو خالی است که هیچ سروی را نمی شود به جای سرو دیگر نشاند و هیچ ستاره ای را نمیشود به جای ستاره دیگر در آسمان چراغ کرد.
جایت خالی است کاوه، خیلی هم خالی است و ما این را 29 سال است که می گرییم، می گوییم و می گرییم که شهیدان، آیات خدایند، هرکدام بر جای خود که جای دیگری را هم نمی گیرند، با همند، کنار همند راه را نشان می دهند، اما به جای هم نیستند.
جایت خالی است، محمود کاوه، خیلی هم خالی است. آن هم این روزها که بوی توحش داعش، شامه انسانیت را می آزارد و تصاویر عملکرد یزیدی شان خاری می شود در چشم و شنیدن اخبار جنایت شان استخوانی میشود در گلو کاش بودی، قامت کشیده به جهاد، تا درسی که به کومله و دموکرات و جانیان خون آشام کردستان دادی و برای متجاوزان بعثی تکرار کردی برایشان باز میخواندی، تا بدانند، توحش گرگ را، پاسخ پنجه شیر است!
کاش بودی و در کنار "برادر قاسم" روزهای جنگ و "سردار سلیمانی" امروز آخرین رمقشان را می گرفتید و زمین را از لوث وجودشان پاک می کردید. این اما یک روی سکه است, برابر چشم ما ، اما سکه روی دیگرش به فریاد می آید که :هستی، هستی، هستی که هیچ شهیدی " ناهست" نمی شود, نمی میرد و همیشه «بود» است که «نابود» دشمن اوست و کسی که او را نابود بپندارد.
تو هستی فرمانده دلاور جبهه های حق، سردار سرفراز کردستان، جلودار لشکر ویژه شهدا، تو هستی و مطمئنم به وقت لازم، داعش و هر دشمن دیگر، باز از شنیدن نامت زلزله هزار ریشتری را در ارکان وجودش حس خواهد کرد و از وحشت آوازه رزم تو، بر خویش آوار خواهد شد.
آی محمود کاوه! آی خانه زاد امام رضا! آی سروجان یافته در بهار روح ا...! آی چریک عاشق! دلمان تنگ توست و چشمان مان با شنیدن نامت با مرور یادت، به باران می نشیند و حتم دارم این باران، دیدهمان را، دل مان را، جانمان را چنان خواهد شست که بتوانیم، جور دیگر ببینیم و بخوانیم به معرفت که «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدواالله الیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» باور داریم کاوه، نه چراغ شهادت خاموش میشود و نه راه شما که صراط مستقیم عشق است، به بن بست می خورد و اگر دوباره «آه»مان از جنس نیاز شود، در امتداد شما، راه آسمان باز خواهد شد، باز باز!
غلامرضا بنی اسدی - تابناک خراسان رضوی