فرهاد، مردی که شاگرد راننده در هراس جان باختن او بود، زنده است. پرستار مشغول مداوای اوست. جراحت روی سرش خط انداخته. میگوید: «با فریاد مهدی (شاگرد اتوبوس) متوجه شدم مشکلی پیش آمده. در حالی که کنترل اتوبوس از دست راننده خارج شده بود سریع خودم را به او رساندم.
به گزارش پایگاه تحلیل و اطلاع رسانی صبح زاگرس، یوسف، روی تخت بیمارستان دراز کشیده و به سختی حرف میزند. پدر و برادرش در حادثه سقوط اتوبوس زایران یزدی به درهای ٥٠ متری در اقلید کشته شدهاند اما پرستارها فقط از مرگ پدرش به او گفتهاند. آنها لباس آبی تنش کرده و باند سفیدی روی مچ دستش بستهاند. نگران مادرش است که روی یکی از تختها بیهوش افتاده و به کلی از مرگ دو عضو خانوادهشان بیخبر است.
میگوید: «با پدر، مادر و برادرم تصمیم گرفته بودیم برای زیارت به کربلا برویم اما اتوبوس دو ساعت دیرتر راه افتاد و همین باعث شد راننده با سرعت زیاد حرکت کند. جاده هم هموار نبود و معلوم بود که راننده با آن آشنایی ندارد. ناگهان اتوبوس ترمز برید، واژگون شد و به دره سقوط کرد. برادرم مصدوم شده و گفتهاند در بیمارستان یزد بستری است اما پدرم فوت کرده. از مرگ او چیزی به مادرم نگویید.»
ساعت ١٠ شب سهشنبه، چهارراه هلالاحمر به سمت بیمارستان شهید بهشتی یاسوج شلوغ است. ترافیک، راهبندان، تجمع همراه با سوالات پی در پی مردم، تردد مداوم آمبولانسها و صدای کرکننده آژیر آنها. چندین نفر خود را به در بسته بیمارستان تکیه دادهاند اما کمتر کسی اجازه ورود دارد. آنها بستگان و خانوادههای مصدومان حادثه واژگونی اتوبوس زایران یزدی کربلا هستند که بعد از ظهر سهشنبه با ٤٧ سرنشین، به سمت مرز شلمچه حرکت کرد اما شب نشده، در جاده اقلید به یاسوج واژگون شد و مرگ
٢٨ نفر و مصدومیت ١٩ مسافر دیگر را رقم زد. مهدی، شاگرد راننده اتوبوس، کنج راهروی اورژانس، روی تخت دراز کشیده و مرتب فریاد میزند «فرهاد کجاست، فرهاد زنده است؟» رد کبودی روی پیشانیاش افتاده. میگوید: «ساعت ١٥:٣٠ از یزد حرکت کردیم. راننده سرعت مناسبی داشت تا اینکه در سرازیری متوجه شد لنت ترمزها از کار افتاده. لحظه به لحظه سرعتمان بیشتر میشد. فقط همین یادم میآید که سرپیچ، ماشین غلت زد و با صدای وحشتناکی واژگون شد. من از اتوبوس بیرون افتادم و وقتی چشم باز کردم، خودم را در بیمارستان دیدم.»
تعداد مصدومان تصادف بالاست. خیلیهایشان به دلیل شدت جراحات وارده توان حرف زدن ندارند اما یکی از آنها، مردی ٤٠ ساله که به هوش است، در جملاتی کوتاه «سرعت زیاد اتوبوس» و «بوی سوختگی لنت ترمز» را به خاطر میآورد و میگوید: «من صندلی نزدیک راننده نشسته بودم. کاملا مشخص بود که سرعت اتوبوس زیاد است. حتی بوی سوختگی لاستیک را شنیدم و همان زمان به راننده گفتم که لنت ایراد دارد اما او گفت مشکلی نیست. چند دقیقه بعد، وقتی به پیچ جاده رسیدیم، نتوانست ترمز بگیرد و شاگرد فریاد زد که ترمز کمکی هم عمل نمیکند. کنترل اتوبوس از دست راننده خارج و ماشین وارد خاکی شده بود. کمک راننده هم سر رسید و فرمان را پیچاند که وارد جاده شدیم اما دوباره اتوبوس منحرف شد و غلط زد. » محسن ادامه میدهد: «من و چهار نفر از دوستانم نیت کرده بودیم برای مراسم اربعین به کربلا برویم اما حالا یکی از آنها در همین بیمارستان بستری شده و از دو نفر دیگرشان هیچ خبری ندارم. »
فرهاد، مردی که شاگرد راننده در هراس جان باختن او بود، زنده است. پرستار مشغول مداوای اوست. جراحت روی سرش خط انداخته. میگوید: «با فریاد مهدی (شاگرد اتوبوس) متوجه شدم مشکلی پیش آمده. در حالی که کنترل اتوبوس از دست راننده خارج شده بود سریع خودم را به او رساندم. هول کرده بود. اتوبوس هم وارد خاکی شده و لبه دره قرار گرفته بود که فورا فرمان را پیچاندم و اتوبوس وارد آسفالت شد اما دیگر دیر شده بود و ماشین از سمت دیگر غلت خورد. با غلت اول در جلویی باز شد و من و مهدی پایین افتادیم، سپس اتوبوس تا سقوط به ته دره، ٥ مرتبه دیگر نیز غلت زد.»
خانواده مصدومان نیز خود را به بیمارستان رساندهاند. بیشتر آنها، سرعت بالای راننده و بیتوجهی او به اخطارهای مسافران را تکرار میکنند. یکی از آنها که برادرش از ناحیه دست و پا دچار شکستگی و خونریزی شده میگوید: «اتوبوس قرار بود ساعت دو به سمت کربلا حرکت کند. قبل از آن هم دو اتوبوس دیگر به همین مقصد راه افتاده بودند. از برادرم شنیدم که سرعت اتوبوس بالا بود و راننده آن با وجود تذکر چند مسافر، انگار که عجله داشته باشد تا به دو اتوبوس دیگر برسد، به حرفشان توجهی نمیکرد.»
/الهی نژاد