باغچه کوچکت همیشه بهاری! کلماتی که بر تخته سیاه می نویسی، ابرهای بهاری
اند که باران را به تشنگی گلبرگ ها مهمان می کنند. همه اتفاقهای تو به
گل سرخ می رسند. پنجره های کلاست را با گلبرگ ها فرش کرده ای و
دیوارهای کلاست را با برگهای رنگی و کاغذدیواری. نیمکت های کلاس، مثل
کلام تو هیچ گاه بوی کهنگی نمی گیرند. کلاست باغچه ای از گل های همیشه
بهار است که عطر زندگی را از جانت می آکند.
معلم عزیز، همیشه خستگی هایت را پشت لبخندهای ما گم می کنی؛ لبخندهایی که
بوی افتخار و غرور و سربلندی می دهند، لبخندهایی که بوی امید می دهند،
لبخندهایی که بوی بالندگی می دهند. دلبسته به لبخندهایت هستیم.
تنها نام کسانی تا آخر عمر با ما خواهد ماند که در زندگیمان اثر گذاری
عمیقی داشته اند؛ پدر، مادر و معلمهایمان. خیلیها با گذشت چند دهه هنوز
هم خاطرات، چهره، نام و خصوصیات معلم کلاس اولشان را به خوبی به یاد دارند.
اگر مدعی شویم که نقش معلم همپا و گاه پر رنگتر از نقش والدین است به
گزاف نگفتهایم.
با قلبی لبریز شکوفههای مهر به انتشار بهار میاندیشی. به شکوفایی
جوانههایی که هر صبح با کیفی از سادگی و پاکی به مدرسه میآیند؛ شبت با
دغدغهای مقدس به صبح میپیوندد و روز شور شیرین آموختن، لحظههایت را به
دامن شب گره میزند. بهشت تو کلاسی است که زیر بارانی از واژههای شفاف و
آسمانی میبالد و به روشنایی ملکوت قامت میکشد. هنوز طنین صدای معلمان
پیشین را در گوش داری که جرعه عشق و پاکی را درکامت میچکاندند. دست دلت را
میگرفتند تا نلغزد و به پرتگاههای هول و درههای وحشت و ظلمت سقوط نکنی.
خوب میدانی که بیزمزمه محبت شنبه نیز جمعه خواهد شد و بیحضور ایمان و
باور، پاییز و انجماد کلاس را پر خواهد کرد. از نسلهای پیشین این زمزمه را
آموختهای که روح پدرم شاد، استاد مرا گفت: فرزند مرا عشق بیاموز و
دگرهیچ. به خود ایمان داری و به کارت و به فردا و بذرهایی که امروز افشانده
میشود و همه اینها محصول ایمانی است که در خلوتهای شکوهمند و صمیمیت
سیال شبانه با خدایت یافتهای.
اینجاست كه معنی این كلام مشهور را بهتر میفهمم که اگر بهجای اسلحه، با معلم به جنگ دنیا میرفتیم، همه دشمنان نابود میشدند.
زمزمه تو مقدسترین ترانه است در گوش پیچكهای عاشق تا گرم و سبز و سیراب،
از منبر صنوبرهای استوار بالا روند تا جایی كه با دستان خویش یك تكه آفتاب
بردارند و برای همیشه نور در كوله بار نهند و من تو را میبینم كه با وسواس
و دغدغه تمام این عبور سرشار را میپایی. وقتی كشتی عمر انسانی از مسیر
مدرسه عبور میكند دستان تو لبریز از فانوس میشوند و از امواج سهمگین
ایام، عبورش می دهی و چون نسیمی كه كشتی را به سمت ساحل سعادت و خجستگی
هدایت میكند بر بلندای كلمه میایستی ودیدار آشنا را مژدهاش میدهی. گره
زدن بر قالی زندگی با دستان هنرمند معلم. زندگی قالی بزرگی است که اولین
رجها و گره هایش به دست توانا و هنرمند معلم زده میشود.