گفتنى است اين گفتوگو اولينبار در شانزدهم شهريورماه سال ۱۳۸۵ در سيصد و هشتاد و دومين شمارهى هفتهنامهى دوچرخه منتشر شده بود و حالا پيش روى شماست تا حرفهاى شنيدنى زندهياد محمدعلى اينانلو را دربارهى ايران و طبيعت بىنظيرش بخوانيد.
* * *
خيلى آرام و شمرده مىگويد: «نشانى را يادداشت كنيد.» و تو پاى تلفن منتظرى كه نشانى را يادداشت كني. «استان سمنان، شهرستان شاهرود، ۱۷۳كيلومتر...» حالا بيا و با آقاى ايرانگرد ۶۰ساله بگو من تهران هستم و راه دور است. اما انگار نه انگار، چرا كه براى محمدعلى اينانلو، ايرانگردى بخشى از يك زندگى عادى است. يعنى روال زندگى او طورى است كه پنج روز هفته را در ايران زندگى مىكند و دو روز در تهران!
اين روزها او را در برنامهى «مردم ايران، سلام» مىبينيم كه در آن از جذابيتهاى ايران مىگويد. در شبكهى جامجم برنامهى «ايران، جهانى در يك مرز» را دارد و فيلم مستندى هم براى سازمان ملل متحد با همين نام مىسازد. در يك مؤسسهى طبيعتگردى نيز به آموزش و تربيت راهنما مىپردازد. اينانلو دو ميليون و ۴۰۰هزار كيلومتر از ايران را در ۲۰ سال طى كرده و حرفهاى زيادى براى زدن دارد؛ حرفهاى خيلى جذاب دربارهى ايران كه ما بخش سفر آن را انتخاب كردهايم. شناخت بيشتر از محمدعلى اينانلو را در لابهلاى گفتوگو پيدا كنيد؛ يك چيزى مثل كشف و شناخت در سفر.
حداقل از ۱۰هزار سال پيش.
من در ايل بهدنيا آمدهام و ايلاتى هستم. اجداد ما همه كوچنده بودند.
ايل شاهسون.
دقيقاً... و همان موقع كه شيرخواره بودم، مرا اينور و آنور مىبردند. سفر در خون ماست. براى همين يادم نمىآيد كه كى وسوسهى سفر را پيدا كردم، ولى از زمانى كه يادم مىآيد در سفر بودهام.
هميشه سفر برايم جدى بوده.
فكر كنم بار اولى كه بهعنوان ايرانگرد به سفر رفتم، دبيرستانى بودم و با يك دوست شاعر بهنام «حسن شيدا» كه بعدها هم در تلويزيون همكار شديم، دوتايى شروع كرديم به سفركردن.
بابلسر. تا آنموقع دريا را نديده بودم.
يادم هست كه نشستم و تا شب دريا را نگاه كردم و همينطورى سفرها شروع شد.
فكر مىكنم كه طرفهاى آذربايجان و درياچهى اروميه بود. بعد با كشتى از اين طرف درياچه رفتيم آنطرف.
تابستانها مىرفتم.
خانواده خيلى مخالف نبودند. پدرم هميشه مرا حمايت مىكرد. من تا ۹سالگى مدرسه نرفته بودم؛ ۹ساله بودم كه آمديم تهران، رفتم و مدرسه و تا آنموقع شهر را هم نديده بودم.
تا آنزمان اينهمه ماشين و خانه نديده بودم و روز اولى كه بستنى خودم هم همان روزى بود كه آمديم شهر.
دقيقاً. تا آنزمان بستنى نديده بودم. وقتى بستنى خوردم، تا گوشهايم يخ زد!
هيجان بود، نه ترس.
بله، پول داشتيم اما حداقل خرج را مىكرديم.
هتل هم مىرفتيم، اما در هم مىخوابيدم.
يك هفته، ۱۰ روز.
از حدود ۲۰سال پيش سفر برايم خيلى جدى شد.
يواشيواش به اين فكر افتادم كه چرا دارم سفر مىكنم و نتيجهى اين سفرها چيست. آنزمان وقت زياد داشتم. شروع كردم و به عكاسى و مطالعهكردن. يادداشت هم مىنوشتم. اينطورى سفر خيلى برايم جدى شد.
زمانى كه برنامهى «با طبيعت» را براى شبكهى دوى سيما ساختيم. حدود ۱۳سال پيش بود كه من و اسماعيل ميرفخرايى و جواد آتشافروز، برنامهى «با طبيعت» را طراحى كرديم كه بهترين برنامهى تلويزيون هم شناخته شد و آنموقع سفررفتن برايم شغل شد.
در ۲۰سال گذشته با ماشين بياباني. ۴۰۰هزار كيلومتر كه كار مىكند، ماشين را مىگذارم كنار، رويش يك چادر مىكشم!
الآن هفتمىاش را دارم. يعنى ششتا ۴۰۰هزار كيلومتر سفر كردهام كه مىشود دو ميليون و ۴۰۰هزار كيلومتر در ۲۰سال گذشته.
نمىتوانم ادعا كنم همهجاى ايران را گشتهام. ايران را چندينبار دور زدهام، اما خيلى از جاها و كنار و گوشهها را نديدهام. مثلاً همهجاى ايلام را گشتهام، اما آنقدر گوشه و كنار و سوراخسنبه دارد كه نمىتوانم ادعا كنم همهجاى ايلام را ديدهام.
الآن يا قديمها؟
آنموقعها جاهايى را كه فكر مىكرديم ديدنى است و مردم صحبتش را مىكردند انتخاب مىكرديم. مثلاً همه صحبت دريا را مىكردند.
سفر هم سخت نبود و شيرينتر بود.
آدم وقتى كمسن است همهچيز طعم ديگرى دارد.
آنموقع كه مردم صحبت دريا را مىكردند، دريا يكى از جاهايى بود كه رفتنش عجيب بود. همه از دريا خاطره تعريف مىكردند. براى همين ما وسوسه مىشديم كه برويم دريا. يا در سفر آذربايجان برايم اين جالب بود كه در كشتى نشستهايم و در حالى كه روى آب هستيم، داريم غذا مىخوريم. يا راهرفتن روى كشتى درحال حركت برايم خيلى جالب بود. آنموقع ۱۳ساله بودم. سفر به خليج فارس و شب روى لنج با ماهىگيرها بودن برايم خيلى جالب بود. اما بعدها كه سفررفتن برايم شغل شد، ديگر مجبور شدم براى انتخاب مكانها برنامهريزى كنم؛ براساس احتياج برنامه و براساس تنوعى كه برنامه نياز داشت. ممكن بود كه در زمستان بروم يكجاى خوشآب و هواى تابستانى و برعكس. يعنى اوايل اينطورى برنامهريزى مىكردم. اما بعدتر برنامهها اينطور ايجاب كرد كه در زمستان بروم جاى سرد؛ يعنى زمستان واقعى ايران را هم نشان بدهم. بروم علمكوه يا آذربايجان و تابستان بروم كوير.
نمىدانم با كتابهاى كاساندرا آشنا هستيد يا نه. او مىگويد: نگاهكردن با ديدن فرق دارد. شما وقتى به طبيعت و سفر مىرويد، بايد ياد بگيريد كه ببينيد، نه اينكه فقط نگاه كنيد. موقعى كه ديدن را ياد گرفتيد، اطلاعات هم به دست مىآيد.
من اول علوم ارتباطات خواندم كه بعد از يكى دو ترم اخراج شدم. بعد رفتم ادبيات كه بهزور ليسانس گرفتم. بعد هم فوقليسانس حقوق بينالملل قبول شدم كه البته ادامهاش ندادم. مىخواهم بگويم رشتهى من ارتباطى با طبيعت و زيستشناسى ندارد.
اين اطلاعات را از طبيعت مىگيرم و از خواندن. فكر مىكنم به اندازهى دوبرابر وزن ماشينى كه با آن سفر مىكنم كتابهاى مربوط به اين كار را با خودم مىبرم.
يك قسمت در ماشين من هست كه به بچهها به شوخى به آن كتابخانه مىگويند. هميشه در آن كتاب هست. هروقت به جايى مىرسيم، حتى اگر شب باشد، حتماً كتاب مىخوانم؛ يا وقتى براى فيلمبردارى از حيوانات در كومه (كمينگاه) مىنشينم. چون مدتش طولانى است، يعنى ممكن است از چهار صبح تا چهار بعد از ظهر طول بكشد. در حالى كه نمىتوانيد بلند شويد يا حتى پاهايتان را دراز كنيد، بهترينكار مطالعه است.
كتابهايى كه هميشه با من هستند، قرآن، حافظ، اشعار مولانا و سهراب سپهرى و كتابهاى «پرندگان ايران»، «پستانداران ايران» و «مارهاى ايران»اند. كتابهايى هم كه هربار متفاوت است، دربارهى جغرافياى ايران، طبيعت ايران، سفرنامهها و خاطرات افرادى كه در ايران سفر كردهاند و عادتهاى حيوانات است.
در طبيعت هيچ حيوانى بىدليل به حيوانى ديگر يا حتى انسان حمله نمىكند. حيوانها اصولاً از عناصر عمودى در طبيعت مىترسند. يعنى هيچ حيوانى از يك حيوان ديگر كه بهصورت چهاردست و پا مىآيد تا موقعى كه او را شناسايى نكند، نمىترسد. به همين دليل شكارچىها در زميان شكار، لباس همرنگ با اطراف مىپوشند و چهار دست و پا نزديك مىشوند.
اول اينكه به دلايلى دچار بيمارى شده باشد يا از گرفتن شكار عاجر باشد يا به ناچارا و در آخر به آدمخوارى روى بياورد؛ مثل ببرهاى آدمخوارى كه در هند پيدا مىشوند. دوم اينكه به ندت پيش مىآيد كه بهخاطر گرسنگى به آدم حمله كنند. مثلاً گلههاى گرگ در زمستان و بعد از روزها گرسنگى كه در طبيعت سرگردان هستند، اگر آدمى را گير بياورند به او حمله مىكنند. سوم اينكه حويانانت بچه داشته باشند و از طرف آدم براى بچههايشان احساس خطر كنند. چهارم اينكه يكدفعه با آنها رودررو شويد و واقعاً احساس خطر كنند و پنجم اينكه حيوانى را شكار كرده و در حال خوردن طعمه باشد و شما به آن نزديك بشويد. مورد آخر اين است كه شما ناخواسته به آن آزار برسانيد.
ابداً! اكثر مارهاى دنيا غيرسمى يا نيمهسمىاند. خيلى كم مار سمى پيدا مىشود كه آن سم براى شكار يا دفاع است و براى حمله نيست. چرا كه طبيعت براى حملهكردن ساخته نشده، بلكه براى دفاع درست شده است. به همين دليل است كه وقتى در طبيعت حيوانها با هم رودررو مىشوند، تا يكى نسبت به ديگرى احساس ضعف مىكند، ميدان را خالى مىكند؛ دقيقاً برخلاف آدمها!
در يك حالت ممكن است مار به شما صدمه بزند كه آن را لگد كنيد. در اين صورت مار احساس خطر جدى مىكند و به شما حمله مىكند. تازه در آن مورد هم شما را نيش نمىزند.
يكبار لنز دوربين را بردم جلو و مار را عصبى كردم. او اول واكنش نشان داد؛ يعنى خودش را باد كرد. مىخواست ما را بترساند. خزندگان در اين حالت ابتدا خودشان را باد مىكنند و بعد يك صداهايى از خودشان درمىآورند. با اينكار مىخواهند بگويند نيا جلو، من موجود خطرناكى هستم. اين مار هم دقيقاً همين كار را كرد. بعد از اينكار به طرف لنز حمله كرد. بار اول خودش را زد به لنز و نيش نزد. بار دوم هم همينطور و بار سوم كه احساس خطر كرده بود، دوربين را گاز گرفت و زهرش را ريخت.
ممكن است در طبيعت و فضاى باز خوابيده باشيد. يك مار يا عقرب بيايد در كيسهى خواب شما. در اين حالت اگر هيچ حركتى نكنيد، روى بدن شما مىخوابد و از گرماى بدن شما استفاده مىكند و بعد بدون اينكه شما بفهميد، مىرود. ولى يك موقع آدم غلت مىزند يا دستش را بالا مىبرد و حيوان احساس خطر مىكند و نيش مىزند. در غير اينصورت، هرگر اين كار را نمىكند.
نه، تا به حال در كيسهى خوابم هيچ حيوانى نيامده است.
خيلى بيشتر به ما مىدهد.
خيلى زياد. هميشه در اين وقتها بايد ياد بگيريد كه چگونه با طبيعت رفتار كنيد. در ورزشهاى رزمى حركتى هست به نام «اوكه»؛ يعنى استفاده از وزن و نيروى حريف به نفع خودت. يعنى اينكه خيلى از نيروى خودتان استفاده نكنيد، بلكه از نيروى حريف به ضرر خودش استفاده كنيد.
مثلاً وقتى فردى با وزن ۷۵كيلوگرم و با نيروى دستش به من ضربه مىزند، از نيروى وزن خودش استفاده مىكند تا به من آسيب برساند. در اين حالت، من مىتوانم دو كار بكنم؛ يكى اينكه با نيروى خودم جلوى ضربهى او را بگيرم و ديگر اينكه آسيب اين ضربه را رد كنم، كه وزن و نيروى فرد مهاجم باعث مىشود خودش سكندرى بخورد.
در طبيعت هم همينطور است. با طبيعت نبايد مقابله كرد. كسى كه در سفر است، براى ردكردن توفان و سيل بايد اوكه كند. اما قبل از اينكه گرفتار بشويد، بايد آسمان و زمين را نگاه كنيد. اوضاع را حدس بزنيد و خطر كنيد. يعنى در جايى كه آسمان غرش مىكند و ممكن است سيل بيايد، به ته دره نرويد.
بله، شاهرود.
شاهرود را خيلى دوست دارم. در آنجا خانه و زندگى درست كردهام و مزرعهى كشاورزى دارم. تمام گونههاى طبيعت كه در ايران هست، در شاهرود هم هست. از وسط شاهرود كه حركت مىكنيد، بعد از ۱۰دقيقه مىرسيد به كوير، بعد از پنج دقيقه مىرسيد به كوه «چهارهزار متري». بعد از ۲۰دقيقه مىرسيد به جنگل و با فاصلهى يك ساعت و نيم مىرسيد به دريا. هيچجاى دنيا نيست كه اين تنوع طبيعت را يكجا داشته باشد.
عمر دوباره.
نه، قبل از اينكه سفر بروم، بياموزم. حسترم هميشه اين است كه خدايا، چهقدر كم مىدانم. چيزهايى كه نمىدانم خيلى اذيتم مىكند.
به يك مدرسهى بزرگتر مىروم كه طبيعت است. بزرگترين لذت مردم در سفر اين است كه مىروند هتل پنجستاره. اما من وقتى مىروم سفر، در هتل ميليون ستارهى طبيعت مىخوابم. مردم وقتى مدرسه مىروند يا دانشگاه، يك استاد به آنها درس مىدهد. همزمان ۲۰تا استاد داريد كه حرفهاى جديد هم مىزنند.
مىشود حرف زد. يك وقتهايى كه من در طبيعت تنها هستم، اگر از من فيلم بگيرند، فكر مىكنند كه ديوانهام. من با گل، پرنده، كوه، هوا و با خدا حرف مىزنم.
خيلى زياد! /پ
منبع: همشهری آنلاین