به یاد کریم اهل بیت؛
تابناک: به خدا سوگند ياد مي‏کنم که اگر مردم به هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و اله آنان را ترک گفت با پدرم بيعت مي‏کردند، همانا آسمان باران رحمتش را بر آنان فرو مي‏باريد و زمين برکتش را از آنان دريغ نمي‏داشت.
کد خبر: ۲۴۹۱۶۰
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۰ 21 June 2016
تابناک اصفهان: هدف اصلي امام حسن از انعقاد صلح با معاويه در واقع افشا کردن ماهيت آن مرد نيرنگ باز و نابود کردن حکومت استوار شده بر ارزش هاي جاهلي او بود. امام حسن عليه‏السلام مي‏خواست از نو صفوف مخالفان را نظم بخشد و از هر فرصتي براي برانگيختن روح ايمان و تقوا در مردم بهره ‏برداري کند.

در زير به برخي از موضعگيري هاي درخشان آن امام در مقابل معاويه خواهيم پرداخت. در واقع اين موضعگيري ها، تاج و تخت معاويه را مي‏لرزاند و روش مقاومت را به مخالفان حکومت مي‏ آموخت:
الف - اندکي پس از برقراري صلح، معاويه براي ايراد سخنراني بر منبر نشست و گفت: حسن بن علي مرا شايسته‏ خلافت تشخيص داد و خود را سزاروا اين امر ندانست.

امام حسن عليه‏السلام نيز در آن مجلس حضور داشت و يک پله پايين‏ تر از معاويه نشسته بود. چون سخنان معاويه به پايان رسيد، آن حضرت برخاست و خداي را بدانچه شايسته بود، ستود و آنگاه از روز مباهله ياد کرد و فرمود:

«پس رسول خدا صلي الله عليه و اله از خلايق، پدرم و از فرزندان من و برادرم و از زنان مادرم را بياورد. [1]  ما اهل و دودمان او هستيم. او از ماست و ما از اوييم. و چون آيه‏ي تطهير [2]  نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و اله ما را در زير عباي خيبري ام‏سلمه (رض) گرد آورد و آنگاه فرمود: بار خدايا! اينان اهل بيت و دودمان منند. پس پليدي را از ايشان بزداي و آنها را پاک کن. در زير اين عبا جز من و برادر و پدرم و مادرم کس ديگري نبود و در مسجد هيچ کسي اجازه جنب شدن نداشت و هيچ کس را حق به دنيا آمدن در آن نبود مگر پيامبر صلي الله عليه و اله و پدرم و اين کرامتي بود از جانب خداوند به ما و شما خود جايگاه ما را در نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله ديده بوديد.

همچنين آن حضرت فرمان داد تا درهايي را که به روي مسجد گشوده مي‏شد ببندند مگر درب خانه‏ ي ما را. برخي در اين باره از حضرتش پرسش کردند و وي فرمود: من از جانب خود نمي‏گويم که کدام در را ببنديد و کدام را بگشاييد، بلکه خداوند به بستن و گشودن اين درها فرمان داده است. اينکه معاويه پنداشته است که من او را شايسته‏ي خلافت دانسته و خود را سزاوار آن ندانسته‏ ام. او دروغ مي‏گويد.

ما در کتاب خدا و بر زبان پيامبرش نسبت به مردمان اولي هستيم. اهل بيت همواره و از زماني که خداوند، پيامبرش را به سوي خود برد، زير ستم بوده‏اند. پس خداوند ميان ما و کساني که حق ما را به ستم گرفته و بر گردن ما بالا رفته‏اند و مردم را بر ضد ما شورانده و سهم ما را از «في‏ء» [3]  بازداشته و مادر ما را از حقي که رسول خدا صلي الله عليه و اله براي او قرار داده بود، محروم کرده‏اند، داوري فرمايد.

به خدا سوگند ياد مي‏کنم که اگر مردم به هنگامي که رسول خدا صلي الله عليه و اله آنان را ترک گفت با پدرم بيعت مي‏کردند، همانا آسمان باران رحمتش را بر آنان فرو مي‏باريد و زمين برکتش را از آنان دريغ نمي‏داشت. و تو اي معاويه! در اين خلافت طمع نمي‏کردي. چون اين خلافت از جايگاه اصلي خود برون آمد، قريش بر سر آن جدال کردند و آزادشدگان (طلقاء) و فرزندان آنان، يعني تو و يارانت، در آن طمع کرديد. در حالي که رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: کار هيچ امتي تباه نشد مگر آنکه مردي در ميان آنان به حکومت رسيد که عالمتر از او نيز يافت مي‏شد، اما وي آن امت را به درجات پست‏ تر سوق مي‏دهد تا بدانجايي رسند که از آن گريخته بودند. بني اسرائيل با آنکه مي‏دانستند هارون جانشين موسي است، اما او را رها کردند و پيرو سامري شدند. اين امت نيز پدر مرا وانهادند و با ديگري دست بيعت دادند. حال آنکه خود از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيده بودند که به

پدرم مي‏فرمود: «تو نسبت به من همچون هاروني نسبت به موسي، جز آنکه پيامبر نيستي». اينان خود ديده بودند که رسول خدا صلي الله عليه و اله پدرم را در روز غدير خم منصوب کرد و بديشان فرمود که شاهدان، غايبان را از اين موضوع آگاه سازند.

رسول خدا صلي الله عليه و اله از قوم خويش گريخت در حالي که آنان را به خداي تعالي مي‏خواند تا آنکه در غاري وارد شد و اگر ياوراني مي‏يافت هرگز نمي‏گريخت و هنگامي که آنانرا دعوت کرد، پدرم دستش را در دست پيامبر نهاد و به فرياد او رسيد به هنگامي که فريادرسي نداشت. پس خداوند هارون را در گشايشي، قرار داد در زماني که او را ناتوان گرفتند و نزديک بود بکشندش و خداوند پيامبر صلي الله عليه و اله را در گشايشي قرار داد هنگامي که وي به غار قدم نهاد و ياراني نيافت و پدرم و من نيز در گشايشي از خداي هستيم به هنگامي که اين امت ما را تنها و بي‏ياور گذارد و با تو بيعت کرد.اي معاويه: آنچه گفتم تماما نمونه ‏ها و سنت‏ها بود که يکي از پس ديگري روي مي‏دهد. اي مردم! به راستي که اگر شما بين مشرق و مغرب جهان را بکاويد که مردي را بيابيد که زاده ‏ي پيامبري باشد، به جز من و برادرم کس ديگري را نمي‏يابيد و من با اين (معاويه) بيعت کردم و اگر چه مي‏دانم که اين آزموني است براي شما و متاعي است تا روزگاري چند». [4] .

ب - يک بار ديگر معاويه بر فراز منبر رفت و به اميرمؤمنان عليه‏السلام

ناسزا گفت. امام حسن که در آن مجلس حضور داشت با معاويه به مجادله پرداخت و او را در برابر ديدگان مردم رسوا کرد. در اين باره در روايت آمده است:

«پس از آنکه پيمان نامه‏ ي صلح امضا شد، معاوبه به کوفه رفت و چند روزي در آنجا اقامت گزيد. چون کار بيعت با وي به پايان رسيد براي مردم به سخنراني ايستاد و از اميرمؤمنان علي ياد کرد و به او و سپس به امام حسن ناسزا گفت. حسن و حسين عليهماالسلام در آن مجلس حضور داشتند. پس حسين برخاست تا سخنان معاويه را پاسخ گويد، امام حسن دست او را گرفت و بر جايش نشاند و سپس خود برخاست و فرمود: اي کسي که از علي ياد مي‏کني. من حسن هستم و علي پدر من است و تو معاويه‏ اي و پدرت صخر است. مادر من فاطمه و مادر تو هند است و پدربزرگ من رسول خدا صلي الله عليه و اله و نياي تو حرب است و مادربزرگ من خديجه و مادر بزرگ تو قتيله است. پس لعنت خداي بر گمنام‏ترين، پست‏نژادترين و بد قوم‏ترين و ديرينه‏ترين کافر و منافق ما باد! عده‏اي از کساني که در مسجد حضور داشتند در پي اين دعا گفتند: آمين آمين». [5] . 

ج - در شام، جايي که معاويه بيست سال پايگاه خلافتش را در آنجا نهاده بود و دروغ هاي جديد بر اسلام مي‏بست، به طوري که نزديک بود تا آيين تازه‏اي به وجود آورد، امام حسن مجتبي به مخالفت با نظام فاسد او برخاست و اعلام کرد که من و خط سيرم، براي رهبري مسلمانان بهتر
و شايسته‏ تر مي‏باشيم. تاريخ اين حادثه را چنين بازگو مي‏کند:

روايت کرده ‏اند که عمرو بن عاص به معاويه گفت: حسن بن علي مردي ناتوان و عاجز است و چون بر فراز منبر رود و مردم به او بنگرند خجل مي‏شود و از گفتن باز مي‏ماند. اي کاش به او اجازه ‏ي سخن دهي. پس معاويه به امام حسن گفت: اي ابومحمد! اي کاش بر منبر مي‏نشستي و ما را اندرز مي‏گفتي!

امام برخاست و ستايش خداي را به جا آورد و بر او درود فرستاد. و سپس فرمود:

«هر که مرا مي‏شناسد، مي‏داند که کيستم و آنکه مرا نمي‏شناسد بداند که من حسن پسر علي و پسر بانوي زنان، فاطمه دخت رسول خدا صلي الله عليه و اله هستم. من فرزند رسول خدايم، من فرزند چراغ تابانم، من فرزند مژده‏بخش و بيم دهنده‏ام، من فرزند کسي هستم که به رحمت براي جهانيان مبعوث شد. فرزند آن کس که به سوي جن و انس مبعوث شد منم، فرزند بهترين خلق خدا پس از رسول خدا. منم، فرزند صاحب فضايل منم، فرزند صاحب معجزات و دلايل، منم فرزند اميرمؤمنان، منم کسي که از رسيدن به حقش بازداشته شده، منم يکي از دو سرور جوانان بهشتي. منم فرزند رکن و مقام، منم فرزند مکه و مني، منم فرزند مشعر و عرفات».

معاويه از شنيدن اين سخنان به خشم آمد و گفت: دست از اين سخنان بردار و براي ما از خرماي تازه بگو. امام عليه‏السلام در پاسخ او فرمود: باد آن را آبستن کند و گرما آن را بپزد و خنکي شب خوشبويش گرداند. آنگاه دنبال سخن خود را گرفت و ادامه داد:

«منم فرزند شفيع مطاع، منم فرزند کسي که قريش در برابرش تسليم شدند. منم فرزند پيشواي مردم و فرزند محمد رسول خدا صلي الله عليه و اله».

معاويه ترسيد که مردم با شنيدن اين سخنان، به آن حضرت متمايل شوند، از اين رو گفت: اي ابومحمد! پايين بيا. آنچه گفتي کافي است.

امام حسن از منبر پايين آمد. معاويه به او گفت: فکر کردي در آينده خليفه خواهي شد؟ تو را با خلافت چکار؟! امام حسن به او فرمود:

«خليفه کسي است که بر طبق کتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار کند نه کسي که با زور خليفه شود و سنت رسول را تعطيل کند و دنيا را پدر و مادر خود گيرد و حکومتي را صاحب شود که اندکي از آن کام جويد و سپس لذتش تمام شود و رنج و دردش باقي بماند».

آنگاه امام حسن ساعتي خاموش ماند و سپس پيراهنش را تکاند و برخاست که برود، اما عمرو بن عاص به وي گفت: بنشين، من از تو پرسشهايي دارم.

امام فرمود: هر چه مي‏خواهي بپرس. عمرو پرسيد: مرا از معاني کرم و ياري و مروت آگاه گردان. پس امام حسن فرمود:

«کرم، اقدام به نيکي و بخشش پيش از درخواست است. ياري دفاع از ناموس و بردباري در هنگام سختيهاست و مروت آن است که مرد دين خود را حفظ کند و نفس خود را از پليديها دور دارد و حقوقي را که بر گردن دارد ادا کند و با بانگ رسا سلام گويد».

همين که امام حسن عليه‏السلام بيرون رفت، معاويه عمرو را به باد نکوهش گرفت و گفت: شاميان را فاسد کردي. عمرو گفت: دست نگه دار. شاميان تو را به خاطر دين و ايمانت دوست ندارند، بلکه تو را به خاطر دنيا دوست دارند تا نصيبي از تو بدانها برسد. شمشير و پول هم که در دست توست، بنابراين سخن حسن چندان تأثيري در آنها ندارد. [6] .





[1] سوره‏ي آل عمران، آيه‏ي 61: (فمن حاجک فيه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين).
[2] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 33: (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا).
[3] به سرزمينهايي که بدون جنگ جزو قلمروي اسلام قرار گرفت «في‏ء» گفته مي‏شود.
[4] بحارالانوار، ج 44، ص 64-62.
[5] بحارالانوار، ج 44، ص 49.
[6] بحارالانوار، ج 44، ص 90-88.

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار