کد خبر: ۲۱۵۳۳۷
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۸ 19 April 2016
«ننگ بر جنازه عکاسی که دوربینش خونی نباشد.» برای معرفی این عکاس همین جمله اینستاگرامش کافی است. عکاسی که با دوربین و سوژه‌های دوست‌داشتنی و صاف و ساده‌اش زندگی می‌کند.

زهرا شاهرضایی: لنز دوربین این عکاس بیشتر روی سادگی‌های مردم فراموش‌شده می‌چرخد تا های و هوی زندگی شهری. عکاسی که به همه جای ایران سر زده و از سقز کردستان تا جازموریان کرمان و از شهریانچ سیستان‌وبلوچستان تا طبس و مازندران و حتی خارج از ایران عکس دارد. عکس هایی پر از رنگ و لعاب که بیشتر بوی زحمت می‌دهند تا تلخی.

«مجتبی حیدری» عکاس ۳۴ ساله‌‌ای است که شش سالی می‌شود عکاس «جهادی» شده تا با دوربینش به ناشناخته‌‌ها سفر می‌کند. «قضیه حضورم در اردوهای جهادی و عکاسی از مناطق محروم به سال ۸۹ برمی‌گردد. روال کار اینگونه بود که بسیج سازندگی از عکاسان دعوت می‌کرد و به شکل یک کاروان رسانه‌ای آنها در شهر مستقر می‌کردند و به این خبرنگاران و عکاسان می‌گفتند فردا فلان ساعت به فلان روستا می‌رویم. بعد شما تصور کنید در یک روستایی که ۲۰۰ نفر جمعیت دارد، ناگهان پر از سی‌چهل نفر خبرنگار و عکاس و فیلمبردار می‌شود. تا سالها این سبک کار رسانه‌ای ادامه داشت. این سبک کار هزینه‌های زیادی داشت. چون مثلا این تیم رسانه‌ای را با هواپیما از تهران به شهرهای مختلف می‌بردند و در ضمن کار به شکل مطلوبی انجام نمی‌شد. خودم به هیچ وجه این سبک کارا را نمی‌پسندیدم. برای همین از دو سال پیش و بقیه دوستانم روش جدیدی را در بسیج سازندگی شروع کردیم. به این صورت که ما هم با بچه‌های اردوی جهادی همراه می‌شویم و کنار آنها هستیم و مثل آنها کل مدت اردوی جهادی در روستا هستیم.»

ما عکاس «جهادی» هستیم

آقای حیدری می‌گوید که او و دوستان عکاسش اوایل در عکس گرفتن از بچه‌های جهادی موفق نبوده و خود دلیل این شکست را اینگونه بیان می‌کند: «موقعی که می‌خواستیم از بچه‌های جهادی عکس بگیریم یا مصاحبه کنیم، روی خوش نشان نمی‌دادند. برای من همیشه این سوال بود که چرا واکنش های این بچه‌ها این شکلی است. تا اینکه یک آرشیو عکس از این بچه ها به دستم رسید و دیدم که اینها در همه حال در اردوهای جهادی از خود عکس دارند. پس چرا به ما عکاس‌ها روی خوش نشان نمی‌دهند؟ خب پاسخ این سوال مشخص است. شما تصور کنید که یک کاروان را دو ساعت می‌برند داخل یک روستا و در این دو ساعت می‌خواستند هم با بچه‌ها رفیق شوند هم صمیمی بشوند هم عکس بگیرند. خب این نشدنی است. اینجا بود که فهمیدم این ها واقعا با دوربین مشکلی ندارد. با کسی که پشت دوربین است، مشکل دارند.»

عکاسی شغل من نیست!

«گمشده خودم را پیدا کردم.» تعبیری است که عکاس جوان از حضور در اردوهای جهادی دارد. «من سالها عکاس بودم اما واقعا لحظاتی که در اردوهای جهادی هستم یا خودم شخصا سفر می‌کنم، عکاسی نمی‌کنم، زندگی می‌کنم و وقتی به تهران می‌آیم، اذیت می‌شوم. نگاهم به عکاسی به عنوان شغل نیست.» عکاسی از سوژه‌هایی که گاه بزرگترین حسرتش می‌شوند.«یکی از حسرت های همیشگی من در سفرهایم بچه‌هایی هستند که پر از استعداد هستند؛ ولی به آنها بهایی داده نمی‌شود. آخرین روستایی که من رفتم رودبار جنوب استان کرمان بود. آخرین روستای این منطقه که بعد از آن دره است. تمام دختران و بچه‌های این منطقه حافظ قرآن هستند. اصلا باورکردنی نیست.»

به خاطر عکسم از من شکایت شد

آقای حیدری تلخی‌ها و شیرینی‌های زیادی را به چشم دیده و ثبت کرده است. شیرینی‌های که با آن لبخند زده و تلخی‌هایی که همراه با آن شکسته است. «در عکاسی‌ها بچه‌ها همیشه برایم خیلی مهم هستند؛ چون جایی که بچه‌ها هستند زندگی هست. اصلا هر جا می‌خواستم با اهالی روستا ارتباط بگیرم، اول با بچه‌ها ارتباط می‌گرفتم و با آنها هم‌بازی می‌شدم. سال گذشته در سفری که به یکی از روستاهای اصفهان داشتم و گزارش آن درمجله مهرمنتشر شد، واقعا خرد شدم و اولین بار پشت دوربین شکستم. خیلی سخت بود که ببینم پسربچه‌ای کنار پدر و مادری زندگی می‌کند که در حال مصرف هروئین هستند. به چشم خودم سوختن آینده این بچه را می‌دیدم.»

عکس های حیدری از این روستا برای او دردسرساز می‌شود. «الان با قید وثیقه آزادم! از من به خاطر نشر اکاذیب شکایت کرده‌اند؟ چرا؟ چون واقعیت های این روستا را منتقل کردم. جالب اینکه با کسانی که در آنجا مواد مصرف می‌کنند و کسانی که مواد را به دست مردم می‌رسانند، کاری ندارند؛ اما من به جرم اینکه از واقعیت ها عکس گرفتم، مجرم هستم و برای عکاسی تا پای مرگ هم رفتم. این در حالی است که ما بخش عمده ای از مشکلات مردم آن منطقه را انتقال دادیم و بخشی از آن را هم با کمک خیرین حل کردیم.»

وقتی از ایتالیا به ما کمک می‌کنند

آقای حیدری می‌گوید عکس‌هایش باید مبدا یک تغییر باشند؛ وگرنه عکاسی را کنار می‌گذارد. بارها شده که عکسی را در اینستاگرام منتشر کرده و با واکنش‌های مثبت همراه شده است. «چند وقت پیش عکسی در اینستاگرامم منتشر کردم که درباره یک پیرمرد دامدار به نام «خدابخش فرامرزي» اهل روستاي محروم پت كي از توابع جازموريان بود. او در سال ١٣٧١ به همراه عطا تنها پسرش گله گوسفندان خود را براي چرا به زمين هاي اطراف روستا مي‌برند كه چندين دزد به آنها حمله مي‌كند و در اين اتفاق گله به سرقت مي رود وعطا كه فقط ١٨ سال داشت با ضرب گلوله متاسفانه كشته مي‌شود و آقاي فرامرزي هم دست چپ خود را از دست مي دهد.


او در سال هاي بعد از اين اتفاق مجدد به زندگي باز مي‌گردد و با دختر جواني به نام ماهي فرامرزي نژاد ازدواج كرد، خدابخش از همسر دوم خود در سال گذشته صاحب فرزند پسري شده است به نام رسول ، آقاي فرامرزي در حال حاضر همچنان به دامداري مشغول است و زندگي سختي دارد.این مرد گفت شما از کجا آمدید؟ من فقط یک یخچال می‌خواهم. حاضرم چند راس از گوسفندانم را هم بدهم. من هم این عکس را در اینستاگرامم منتشر کردم. آقایی از ایتالیا این عکس را دید و کامنت گذاشت که قضیه این عکس چیست؟ می‌خواهم کمک کنم و برای او یخچال بگیرم و پول واریز کرد. ما هم پول را به واسطه یکی از دوستان این پول را به دست این پیرمرد رساندیم. چه چیزی از این بهتر؟»

«اقتصاد مقاومتی» محور اصلی عکاسی‌هایم است

آقای حیدری عکاسی را در دو حوزه دنبال می‌کند.«گزارش از اردوی جهادی یک چیز است. انعکاس محرومیت مردم و محرومیت‌زدایی یک مقوله دیگر است. در طول سال هم در دو تا بخش خیلی جدی داریم کار می‌کنیم. یکی بحث اقتصاد مقاومتی است. یکی هم محرومیت‌زدایی است. بعضی از خانواده های روستایی کارهای اقتصادی خرد انجام می‌دهند که بعضی موفق‌اند و بعضی خیلی موفق‌اند. مثلا یکی از این نمونه‌ها آقای تندرو بود که مرکز پرورش زالو داشت و خیلی هم موفق بود. و الان آنقدر کارش گرفته که به فکر صادرات هم هست یا فرد دیگری که روحانی بود و علاوه بر فعالیتهای فرهنگی، پرورش شترمرغ هم انجام می‌داد. افراد اینچنینی در سفرهایم زیاد دیدم.خیلی از کسانی که از آنها گزارش کار کردم یا به برنامه‌های اقتصادی تلویزیون دعوت شدند یا موسسات و خیریه‌ها به کمک آنها شتافتند. اصلا هدفم در عکاسی فقط این نیست که عکس بگیرم. عکس یا باید باعث اتفاقی شود یا از بروز اتفاقی جلوگیری کند و اگر عکاسی من چنین تاثیری نداشته باشد، شغلم را عوض می‌کنم!»

محروم ماییم نه این مردم!

آقای عکاس حساسیت زیادی در برخورد با مردم دارد و کوچک‌ترین بی‌احترامی را را تاب نمی‌آورد. «همیشه به همکاران خودم که برای عکاسی به مناطق می‌روند، می‌گویم که کسی حق ندارد با نگاه ترحم به این بچه‌ها نگاه کند و خودم هم این کار را نمی‌کنم. ما قبلا نمونه‌هایی از عکاسان داشتیم که در گوش بچه می‌زدند که گریه کند تا عکس سیاه‌تری بگیرند. ما این دردها را باید به چه کسی بگوییم؟ هیچ وقت به خودم اجازه نمی‌دهم به این مردم از بالا به پایین نگاه کنم. این مردم آنقدر عزیز هستند که همنشینی با آنها برکت است.بعد از همنشینی با این مردم فهمیدم که محروم منم. زندگی این مردم سخت هست. سخت می‌گذرد؛ اما تلخ نمی‌گذرد. تصور کنید در منطقه‌ای که آب نیست، برق نیست، سرویس بهداشتی نیست؛ اما در زندگی کنار هم خوش هستند. به معنای واقعی خانواده هستند. واقعا زندگی می‌کنند و از زندگی کردن لذت می‌برند. یک بار پزشکی در یک منطقه آمد و شروع به صحبت با مردم کرد. آنقدر با مردم بد صحبت کرد که ناراحت شدم و گفتم: کسی مجبورت نکرده! اصلا نمی‌آمدی! باید باور کنیم که ما محرومیم نه این مردم!»

نیمه گمشده‌ام را هم جهادی پیدا کردم

تمام سفرهای آقای عکاس و تمام خاطراتش با مردم برای او شیرین است؛ اما شیرینی بعضی خاطره‌ها بیشتر است. «تمام سفرهایم خاطرات شیرین من هستند و به خود مردم اهالی هم همیشه می‌گویم که قلبم را یک جایی جا می‌گذارم و برمی‌گردم. اما شیرین‌ترین آنها این بود که همسرم را هم در یکی از این سفرها پیدا کردم.» خانواده آقای حیدری همیشه با او و غیبت‌های طولانی‌مدتش کنار آمده‌اند حتی به قول خودش از او پیشی گرفته‌اند. «من این خوی سفر کردن را از خانواده‌ام به ارث بردم. اصلا یکی باید جلوی پدر و مادرم را بگیرد. (با خنده) برای همسرم هم آرزوی صبر می‌کنم! البته امسال در اردوی جهادی همراه من بودند منتها من در یک روستا و ایشان در یک روستای دیگر و برای همین کل عید را از هم دور بودیم.»

حرف های نگفته زیاد دارم

آقای حیدری تاکید می‌کند که مردم فقط مردم تهران نیستند و گلایه‌ای هم می‌کند به کسانی که به فکر مردم فراموش‌شده ایران نیستند. «چرا مردم ایران فقط مردم تهران و شهرهای بزرگ محسوب می‌شوند؟ من آدمهایی را می‌شناسم که نوک کوه زندگی می‌کنند و حتی جنگ را درک نکرده‌اند؛ اما می‌گویند تا آخرین قطره خون پای این انقلاب هستیم. اگر از من بپرسید مسئولین در این مناطق چه کار کردند، من قطعا به شما می‌گویم خیلی به گوش آشناست. اصلا چی هست؟ باید به چه کسی بگوییم که بچه های سقز فقط تا ششم ابتدایی می‌توانند درس بخوانند؟ الان به این نتیجه رسیدم که فقط اندازه خودم می‌توانم کار کنم و اندازه خودم می توانم حرف بزنم. قبلا فکر می‌کردم عکاس فقط عکس می‌گیرد و تمام؛ اما الان فهمیدم هر عکسی که می‌گیرم، ده برابر آن باید حرف بزنم.»

*مجله مهر
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار